اشعار عاشقانه شاملو
اشعار عاشقانه شاملو. عشق شاملو و آیدا آرام آرام دارد به نوعی ضرب المثل تبدیل می شود. بارها در شعرِ شاعرانِ امروز دیده ایم که جای استفاده از عاشق و معشوق هایی مثل لیلی و مجنون، خسرو و شیرین و… از اسم آیدا و شاملو استفاده کرده اند.
اما اشعار عاشقانه شاملو؛
شاید عشق او به آیدا جرقه ی این اشعار باشد اما چیزی که این عاشقانه ها را از عاشقانه های عوامانه جدا می کند، گستردگیِ اندیشه ی خود شاملوست.
بزرگیِ اشعار عاشقانه ی شاملو، پابلو نرودا، ناظم حکمت و… از این روست که نگاه ژرف و عمیقی داشتند، پس عشقشان در زندگیِ نیز متفاوت بوده است. و نگاهشان به عشق نیز ژرف تر و عمیق تر.
اگر تحلیل موشکافانه ای بر اشعار شاملو داشته باشیم، می بینیم که به سادگی نمی توان از زاویه ی محتوا آن ها را دسته بندی کرد. چرا که هر شعر او ابعاد گوناگونی دارد. مثلن یک عاشقانه اش را که می خوانیم، تنها با شعری عاشقانه مواجه نیستیم، بلکه با شعری عاشقانه _ فلسفی یا عاشقانه _ اجتماعی یا عاشقانه _ سیاسی مواجه ایم.
این دُرُست صادقانه ترین شیوه ی نوشتن است. چرا که عشق در زندگیِ واقعی جدا از مسائل اجتماعی، سیاسی یا فلسفی نیست. همه چیزِ یک انسان در هم گره خورده است.
رابطه ی عاشقانه، در جامعه ی ایران، با تمام فرهنگ ها و عقیده ها، بسیار متفاوت از رابطه ای عاشقانه در غرب است. پس عشق نیز با مسائل اجتماعی گره خورده است.
و همین طور رابطه ی عاشقانه در کشوری که زیر سلطه ی یک حاکمیت فاشیست قرار دارد، بسیار متفاوت از رابطه ای ست که در کشوری دموکرات اتفاق می افتد.
شاعران بزرگ این چیزها را می دانند و در شعرهایشان به تصویر می کشند.
به این شعر شاملو نگاه کنید که چقدر متفاوت به عشق نگاه می کند:
همه لرزش دست و دلم از آن بود
که عشق پناهی گردد
پروازی نه.
همه ی ما انسان ها از تنهایی می ترسیم. می ترسیم و به عشقی پناه می بریم. عشق برایمان یک جور اسارت است. ما مثل اسیری از جبر جامعه، از تلخیِ تنهایی به عشق پناه می بریم. اما شاملو می گوید من می ترسیدم که عشق پناهم باشد، من عشقی را می خواستم که مرا به پرواز در بیاورد، به حرکت.
به این شعر توجه کنید:
دهانت را می بویند،
مبادا گفته باشی دوستت می دارم.
این درست تلفیقِ همان فضای سیاسی با عاشقانه ست.
درکِ شرایطِ موجود سیاسی، تاثیر آن در یک رابطه ی عاشقانه و به تصویر کشیدنِ آن.
در ادامه ی صفحه، چند شعر عاشقانه شاملو را با هم می خوانیم و به صدای خوشِ شاملو گوش می دهیم.
- اشعار عاشقانه شاملو
- آیدا و شاملو
- آیدا و شاملو
- آیدا و شاملو
- آیدا و شاملو
اشعار عاشقانه شاملو
اشعار شاملو برای آیدا
زیباترین اشعار عاشقانه شاملو:
شعر جز اینم هنری نیست که آشیان تو باشم شاملو
شگفتا
که نبودیم
عشقِ ما
در ما
حضورِمان داد.
پیوندیم اکنون
آشنا
چون خنده با لب و اشک با چشم
واقعهی نخستین دمِ ماضی.
□
غریویم و غوغا
اکنون،
نه کلامی به مثابهِ مصداقی
که صوتی به نشانهی رازی.
□
هزار معبد به یکی شهر…
بشنو:
گو یکی باشد معبد به همه دهر
تا من آنجا برم نماز
که تو باشی.
چندان دخیل مبند که بخشکانیام از شرمِ ناتوانی خویش:
درختِ معجزه نیستم
تنها یکی درختم
نوجی در آبکندی،
و جز اینم هنری نیست
که آشیانِ تو باشم،
تختت و
تابوتت.
□
یادگاریم و خاطره اکنون. ــ
دو پرنده
یادمانِ پروازی
و گلویی خاموش
یادمانِ آوازی.
۹ فروردینِ ۱۳۷۲
پخش آنلاین جز اینم هنری نیست که آشیان تو باشم با صدای شاملو:
فایل صوتی:
اشعار عاشقانه شاملو
شعر چشم اندازی دیگر شاملو
با کلیدی اگر میآیی
تا به دستِ خود
از آهنِ تفته
قفلی بسازم.
گر باز میگذاری در را،
تا به همتِ خویش
از سنگپارهسنگ
دیواری برآرم. ــ
باری
دل
در این برهوت
دیگرگونه چشماندازی میطلبد.
□
قاطع و بُرّنده
تو آن شکوهپاره پاسخی،
به هنگامی که
اینان همه
نیستند
جز سؤالی
خالی
به بلاهت.
□
هم بدانگونه که باد
در حرکتِ شاخساران و برگها، ــ
از رنگهای تو
سایهییشان باید
گر بر آن سرند
که حقیقتی یابند.
هم به گونهی باد
ــ که تنها
از جنبشِ شاخساران و برگها ــ
و عشق
ــ کز هر کُناکِ تو ــ
□
باری
دل
در این برهوت
دیگرگونه چشماندازی میطلبد.
خردادِ ۱۳۴۵
پخش آنلاین شعر چشم اندازی دیگر با صدای شاملو:
فایل صوتی:
شعر شانه ات مجابم می کند شاملو
شانهات مُجابم میکند
در بستری که عشق
تشنگیست
زلالِ شانههایت
همچنانم عطش میدهد
در بستری که عشق
مُجابش کرده است.
اردیبهشتِ ۱۳۵۴
پخش آنلاین دکلمه شانه ات مجابم می کند شاملو:
فایل صوتی:
اشعار عاشقانه شاملو
شعر چه بی تابانه می خواهمت شاملو
چه بیتابانه میخواهمت ای دوریات آزمونِ تلخِ زندهبهگوری!
چه بیتابانه تو را طلب میکنم!
بر پُشتِ سمندی
گویی
نوزین
که قرارش نیست.
و فاصله
تجربهیی بیهوده است.
بوی پیرهنت،
اینجا
و اکنون. ــ
کوهها در فاصله
سردند.
دست
در کوچه و بستر
حضورِ مأنوسِ دستِ تو را میجوید،
و به راه اندیشیدن
یأس را
رَج میزند.
بینجوای انگشتانت
فقط. ــ
و جهان از هر سلامی خالیست.
فروردینِ ۱۳۵۴
رم
پخش آنلاین دانلود چه بی تابانه می خواهمت شاملو mp3:
فایل صوتی:

شعر چه بی تابانه می خواهمت شاملو
اشعار عاشقانه شاملو
شعر همه لرزش دست و دلم شاملو
همه
لرزشِ دست و دلم
از آن بود
که عشق
پناهی گردد،
پروازی نه
گریزگاهی گردد.
آی عشق آی عشق
چهرهی آبیات پیدا نیست.
□
و خنکای مرهمی
بر شعلهی زخمی
نه شورِ شعله
بر سرمای درون.
آی عشق آی عشق
چهرهی سُرخات پیدا نیست.
□
غبارِ تیرهی تسکینی
بر حضورِ وَهن
و دنجِ رهایی
بر گریزِ حضور،
سیاهی
بر آرامشِ آبی
و سبزهی برگچه
بر ارغوان
آی عشق آی عشق
رنگِ آشنایت
پیدا نیست.
۱۳۵۱
پخش آنلاین همه لرزش دست و دلم با صدای شاملو:
فایل صوتی آی عشق شاملو:
شعر ترانه تاریک شاملو
بر زمینهی سُربی صبح
سوار
خاموش ایستاده است
و یالِ بلندِ اسبش در باد
پریشان میشود.
□
خدایا خدایا
سواران نباید ایستاده باشند
هنگامی که
حادثه اخطار میشود.
□
کنارِ پرچینِ سوخته
دختر
خاموش ایستاده است
و دامنِ نازکش در باد
تکان میخورد.
خدایا خدایا
دختران نباید خاموش بمانند
هنگامی که مردان
نومید و خسته
پیر میشوند.
۱۳۵۲
پخش آنلاین دکلمه شعر ترانه تاریک شاملو:
فایل صوتی:
اشعار عاشقانه شاملو
شعر مرا تو بی سببی نیستی شاملو
مرا
تو
بیسببی
نیستی.
بهراستی
صلتِ کدام قصیدهای
ای غزل؟
ستارهبارانِ جوابِ کدام سلامی
به آفتاب
از دریچهی تاریک؟
کلام از نگاهِ تو شکل میبندد.
خوشا نظربازیا که تو آغاز میکنی!
□
پسِ پُشتِ مردمکانت
فریادِ کدام زندانیست
که آزادی را
به لبانِ برآماسیده
گُلِ سرخی پرتاب میکند؟ ــ
ورنه
این ستارهبازی
حاشا
چیزی بدهکارِ آفتاب نیست.
□
نگاه از صدای تو ایمن میشود.
چه مؤمنانه نامِ مرا آواز میکنی!
□
و دلت
کبوترِ آشتیست،
در خون تپیده
به بامِ تلخ.
با این همه
چه بالا
چه بلند
پرواز میکنی!
فروردینِ ۱۳۵۱
پخش آنلاین مرا تو بی سببی نیستی با صدای شاملو:
دانلود فایل صوتی:
اشعار عاشقانه شاملو
شعر خنیاگر غمگین شاملو
آنکه میگوید دوستت میدارم
خنیاگرِ غمگینیست
که آوازش را از دست داده است.
ای کاش عشق را
زبانِ سخن بود
هزار کاکُلی شاد
در چشمانِ توست
هزار قناری خاموش
در گلوی من.
عشق را
ای کاش زبانِ سخن بود
□
آنکه میگوید دوستت میدارم
دلِ اندُهگینِ شبیست
که مهتابش را میجوید.
ای کاش عشق را
زبانِ سخن بود
هزار آفتابِ خندان در خرامِ توست
هزار ستارهی گریان
در تمنای من.
عشق را
ای کاش زبانِ سخن بود.
پخش آنلاین آن که می گوید دوستت می دارم با صدای شاملو:
دانلود فایل صوتی:
اشعار عاشقانه شاملو
شعر تو کجایی در گستره بی مرز این جهان شاملو
ــ تو کجایی؟
در گسترهی بیمرزِ این جهان
تو کجایی؟
ــ من در دورترین جای جهان ایستادهام:
کنارِ تو.
□
ــ تو کجایی؟
در گسترهی ناپاکِ این جهان
تو کجایی؟
ــ من در پاکترین مُقامِ جهان ایستادهام:
بر سبزهشورِ این رودِ بزرگ که میسُراید
برای تو.
دیِ ۱۳۵۷
لندن
پخش آنلاین تو کجایی در گستره بی مرز این جهان شاملو:
دانلود فایل صوتی:
اشعار عاشقانه شاملو
شعر زیباترین حرفت را بگو شاملو
رود قصیدهی بامدادی را
در دلتای شب
مکرر میکند
و روز
از آخرین نفسِ شبِ پُر انتظار
آغاز میشود.
و اکنون سپیدهدمی که شعلهی چراغِ مرا
در تاقچه بیرنگ میکند
تا مرغکانِ بومیِ رنگ را
در بوتههای قالی از سکوتِ خواب برانگیزد،
پنداری آفتابیست
که به آشتی
در خونِ من طالع میشود.
□
اینک محرابِ مذهبِ جاودانی که در آن
عابد و معبود و عبادت و معبد
جلوهیی یکسان دارند:
بنده پرستشِ خدای میکند
هم از آنگونه
که خدای بنده را
همهی برگ و بهار
در سرانگشتانِ توست.
هوای گسترده
در نقرهی انگشتانت میسوزد
و زلالیِ چشمهساران
از باران و خورشیدِ تو سیراب میشود.
□
زیباترین حرفت را بگو
شکنجهی پنهانِ سکوتت را آشکاره کن
و هراس مدار از آن که بگویند
ترانهیی بیهوده میخوانید. ــ
چرا که ترانهی ما
ترانهی بیهودگی نیست
چرا که عشق
حرفی بیهوده نیست.
حتا بگذار آفتاب نیز بر نیاید
به خاطرِ فردای ما اگر
بر ماش منتی ست؛
چرا که عشق
خود فرداست
خود همیشه است.
□
بیشترین عشقِ جهان را به سوی تو میآورم
از معبرِ فریادها و حماسهها.
چرا که هیچ چیز در کنارِ من
از تو عظیمتر نبوده است
که قلبت
چون پروانهیی
ظریف و کوچک و عاشق است.
ای معشوقی که سرشار از زنانگی هستی
و به جنسیتِ خویش غَرّهای
به خاطرِ عشقت! ــ
ای صبور! ای پرستار!
ای مؤمن!
پیروزیِ تو میوهی حقیقتِ توست.
رگبارها و برف را
توفان و آفتابِ آتشبیز را
به تحمل و صبر
شکستی.
باش تا میوهی غرورت برسد.
ای زنی که صبحانهی خورشید در پیراهنِ توست،
پیروزیِ عشق نصیبِ تو باد!
□
از برای تو مفهومی نیست
نه لحظهیی:
پروانهیی ست که بال میزند
با رودخانهیی که در گذر است. –
هیچ چیز تکرار نمیشود
و عمر به پایان میرسد:
پروانه
بر شکوفهیی نشست
و رود
به دریا پیوست.
پخش آنلاین دکلمه زیباترین حرفت را بگو شاملو:
دانلود فایل صوتی:
اشعار عاشقانه شاملو
شعر آیدا در آینه شاملو
لبانت به ظرافت شعر
شهوانی ترین بوسه ها را به شرمی چنان مبدل می کند
که جاندار غار نشین از آن سود می جوید
تا به صورت انسان درآید
و گونه هایت
با دو شیار مورب
که غرور تو را هدایت می کنند و
سرنوشت مرا
که شب را تحمل کرده ام
بی آنکه به انتظار صبح
مسلح بوده باشم
و بکارتی سربلند را
از روسبی خانه های داد و ستد
سر به مهر باز آورده ام
هرگز کسی این گونه فجیع
به کشتن خود برنخاست که من به زندگی نشستم!
*
و چشمانت راز آتش است.
و عشقت پیروزی آدمی ست
هنگامی که به جنگ تقدیر می شتابد.
و آغوشت
اندک جایی برای زیستن
اندک جایی برای مردن
و گریز از شهر
که با هزار انگشت
به وقاحت
پاکی آسمان را متهم میکند.
*
کوه با نخستین سنگ ها آغاز می شود
و انسان با نخستین درد.
در من زندانی ستمگری بود
که به آواز زنجیرش خو نمی کرد
من با نخستین نگاه تو آغاز شدم
*
توفان ها
در رقص عظیم تو
به شکوهمندی
نی لبکی می نوازند،
و ترانه رگ هایت
آفتاب همیشه را طالع می کند.
بگذار چنان از خواب بر آیم
که کوچه های شهر
حضور مرا دریابند.
دستانت آشتی است
ودوستانی که یاری می دهند
تا دشمنی
از یاد برده شود
پیشانیت آیینه ای بلند است
تابناک وبلند،
که خواهران هفتگانه در آن می نگرند
تا به زیبایی خویش دست یابند.
دو پرنده بی طاقت در سینه ات آواز می خوانند.
تابستان از کدامین راه فرا خواهد رسید
تا عطش
آب ها را گوارا تر کند؟
*
تا در آیینه پدیدار آئی
عمری دراز در آن نگریستم
من برکه ها و دریاها را گریستم
ای پری وار درقالب آدمی
که پیکرت جزدر خلواره ناراستی نمی سوزد! ــ
حضور بهشتی است
که گریز از جهنم را توجیه می کند،
دریائی که مرا در خود غرق می کند
تا از همه گناهان و دروغ
شسته شوم.
و سپیده دم با دست هایت بیدار می شود.
(آیدا در آینه – آیدا در آینه)
پخش آنلاین دکلمه شعر آیدا در آینه شاملو:
فایل صوتی:
اشعار عاشقانه شاملو
شعر سرود مرد سرگردان شاملو
مرا میباید که در این خمِ راه
در انتظاری تابسوز
سایهگاهی به چوب و سنگ برآرم،
چرا که سرانجام
امید
از سفری بهدیرانجامیده باز میآید.
به زمانی اما
ای دریغ!
که مرا
بامی بر سر نیست
نه گلیمی به زیرِ پای.
از تابِ خورشید
تفتیدن را
سبویی نیست
تا آبش دهم،
و برآسودنِ از خستگی را
بالینی نه
که بنشانمش.
□
مسافرِ چشمبهراهیهای من
بیگاهان از راه بخواهد رسید.
ای همهی امیدها
مرا به برآوردنِ این بام
نیرویی دهید!
۲۹ اردیبهشتِ ۱۳۴۲
پخش آنلاین دکلمه شعر سرود مرد سرگردان شاملو:
دانلود فایل:
اشعار عاشقانه شاملو
شعر میان خورشیدهای همیشه شاملو
میان خورشید های همیشه
زیبائی تو
لنگری ست –
خورشیدی که
از سپیده دم همه ستارگان
بی نیازم می کند
نگاهت
شکست ستمگری ست –
نگاهی که عریانی روح مرا
از مهر
جامه ئی کرد
بدان سان که کنونم
شب بی روزن هرگز
چنان نماید
که کنایتی طنز آلود بوده است
و چشمانت با من گفتند
که فردا
روز دیگری ست –
آنک چشمانی که خمیر مایه مهر است!
وینک مهر تو:
نبرد افزاری
تا با تقدیر
خویش پنجه در پنجه کنم
***
آفتاب را در فراسوهای افق پنداشته بودم
به جز عزیمت نابهنگامم گزیری نبود
چنین انگاشته بودم
آیدا فسخ عزیمت جاودانه بود
***
میان آفتاب های همیشه
زیبائی تو
لنگری ست –
نگاهت شکست ستمگری ست –
و چشمانت با من گفتند
که
فردا
روز دیگری ست.
پخش آنلاین میان خورشیدهای همیشه با صدای شاملو:
دانلود فایل صوتی:
درخت جزئی از جنگل است، علف جزئی از صحرا، ستاره جزئی از کهکشان، و شاعر جزئی از مخاطبِ این شعر.
آیا شاعر جزئی از اجتماع نیست؟
البته که نگاه اول نیز کاملن درست است. یعنی شاعر می تواند با کلامی شاعرانه، خودش را جزئی از معشوقه اش بداند. و در هر صورت، بسیار زیباست. بسیار زیباست.
شعر عشق عمومی شاملو
اشک رازیست
لبخند رازیست
عشق رازیست
اشک ِ آن شب لبخند ِ عشقام بود.
□
قصه نیستم که بگوئی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی…
من درد ِ مشترکام
مرا فریاد کن.
□
درخت با جنگل سخن میگوید
علف با صحرا
ستاره با کهکشان
و من با تو سخن میگویم
نامات را به من بگو
دستات را به من بده
حرفات را به من بگو
قلبات را به من بده
من ریشههای ِ تو را دریافتهام
با لبانات برای ِ همه لبها سخن گفتهام
و دستهایات با دستان ِ من آشناست.
در خلوت ِ روشن با تو گریستهام
برای ِ خاطر ِ زندهگان،
و در گورستان ِ تاریک با تو خواندهام
زیباترین ِ سرودها را
زیرا که مردهگان ِ این سال
عاشقترین ِ زندهگان بودهاند.
□
دستات را به من بده
دستهای ِ تو با من آشناست
ای دیریافته با تو سخن میگویم
بهسان ِ ابر که با توفان
بهسان ِ علف که با صحرا
بهسان ِ باران که با دریا
بهسان ِ پرنده که با بهار
بهسان ِ درخت که با جنگل سخن میگوید
زیرا که من
ریشههای ِ تو را دریافتهام
زیرا که صدای ِ من
با صدای ِ تو آشناست.
۱۳۳۴
اشعار عاشقانه شاملو
شعری از مجموعه آیدا در آینه
من و تو…
من و تو یکی دهانیم
که با همه آوازش
به زیباتر سرودی خواناست.
من و تو یکی دیدگانیم
که دنیا را هر دَم
در منظرِ خویش
تازهتر میسازد.
نفرتی
از هرآنچه بازِمان دارد
از هرآنچه محصورِمان کند
از هرآنچه واداردِمان
که به دنبال بنگریم،
دستی
که خطی گستاخ به باطل میکشد.
من و تو یکی شوریم
از هر شعلهیی برتر،
که هیچگاه شکست را بر ما چیرگی نیست
چرا که از عشق
رویینهتنیم.
و پرستویی که در سرْپناهِ ما آشیان کرده است
با آمدشدنی شتابناک
خانه را
از خدایی گمشده
لبریز میکند.
شعر از مجموعه آیدا، درخت، خنجر و خاطره
شبانه (دوستش میدارم…)
دوستش میدارم
چرا که میشناسمش،
به دوستی و یگانگی.
ــ شهر
همه بیگانگی و عداوت است. ــ
هنگامی که دستان مهربانش را به دست میگیرم
تنهایی غمانگیزش را درمییابم.
اندوهش
غروبی دلگیر است
در غُربت و تنهایی.
همچنان که شادیاش
طلوعِ همه آفتابهاست
و صبحانه
ونانِ گرم،
و پنجرهای
که صبحگاهان
به هوای پاک
گشوده میشود،
و طراوتِ شمعدانیها
در پاشویهی حوض.
چشمهای
پروانهای و گُلی کوچک
از شادی
سرشارش میکند،
و یأسی معصومانه
از اندوهی
گرانبارش:
اینکه بامدادِ او دیریست
تا شعری نسروده است.
چندان که بگویم
«امشب شعری خواهم نوشت»
با لبانی متبسم به خوابی آرام فرو میرود
چنان چون سنگی
که به دریاچهای
و بودا
که به نیروانا.
و در این هنگام
دخترکی خُردسال را مانَد
که عروسکِ محبوبش را
تنگ در آغوش گرفته باشد.
اگر بگویم که سعادت
حادثهایست
بر اساسِ اشتباهی؛
اندوه
سراپایش را در بر میگیرد
چنان چون دریاچهای
که سنگی را
و نیروانا
که بودا را.
چرا که سعادت را
جز در قلمروِ عشق بازنشناخته است
عشقی که
بجز تفاهمی آشکار
نیست.
بر چهرهی زندگانیِ من
که بر آن
هر شیار
از اندوهی جانکاه حکایتی میکند
آیدا
لبخندِ آمرزشیست.
نخست
دیرزمانی در او نگریستم
چندان که چون نظر از وی بازگرفتم
در پیرامونِ من
همه چیزی
به هیأتِ او درآمده بود.
آنگاه دانستم که مرا دیگر
از او
گریز نیست.
اشعار عاشقانه شاملو
شعر من و تو، درخت و بارون شاملو
من باهارم تو زمین
من زمینم تو درخت
من درختم تو باهار ــ
نازِ انگشتای بارونِ تو باغم میکنه
میونِ جنگلا تاقم میکنه.
تو بزرگی مثِ شب.
اگه مهتاب باشه یا نه
تو بزرگی
مثِ شب.
خودِ مهتابی تو اصلاً، خودِ مهتابی تو.
تازه، وقتی بره مهتاب و
هنوز
شبِ تنها
باید
راهِ دوریرو بره تا دَمِ دروازهی روز ــ
مثِ شب گود و بزرگی
مثِ شب.
تازه، روزم که بیاد
تو تمیزی
مثِ شبنم
مثِ صبح.
تو مثِ مخملِ ابری
مثِ بوی علفی
مثِ اون ململِ مه نازکی:
اون ململِ مه
که رو عطرِ علفا، مثلِ بلاتکلیفی
هاج و واج مونده مردد
میونِ موندن و رفتن
میونِ مرگ و حیات.
مثِ برفایی تو.
تازه آبم که بشن برفا و عُریون بشه کوه
مثِ اون قلهی مغرورِ بلندی
که به ابرای سیاهی و به بادای بدی میخندی…
من باهارم تو زمین
من زمینم تو درخت
من درختم تو باهار،
نازِ انگشتای بارونِ تو باغم میکنه
میونِ جنگلا تاقم میکنه.
پخش آنلاین آهنگ من و تو، درخت و بارون سهیل نفیسی:
دانلود فایل صوتی اهنگ من و تو، درخت و بارون سهیل نفیسی با شعر شاملو:
شعر عاشقانه از شاملو
سرودِ آن کس که از کوچه به خانه باز میگردد
نه در خیال، که رویاروی میبینم
سالیانی بارآور را که آغاز خواهم کرد.
خاطرهام که آبستنِ عشقی سرشار است
کیفِ مادر شدن را
در خمیازههای انتظاری طولانی
مکرر میکند.
خانهیی آرام و
اشتیاقِ پُرصداقتِ تو
تا نخستین خوانندهی هر سرودِ تازه باشی
چنان چون پدری که چشم به راهِ میلادِ نخستین فرزندِ خویش است؛
چرا که هر ترانه
فرزندیست که از نوازشِ دستهای گرمِ تو
نطفه بسته است…
میزی و چراغی،
کاغذهای سپید و مدادهای تراشیده و از پیش آماده،
و بوسهیی
صلهی هر سرودهی نو.
و تو ای جاذبهی لطیفِ عطش که دشتِ خشک را دریا میکنی،
حقیقتی فریبندهتر از دروغ،
با زیباییات ــ باکرهتر از فریب ــ که اندیشهی مرا
از تمامیِ آفرینشها بارور میکند!
در کنارِ تو خود را
من
کودکانه در جامهی نودوزِ نوروزیِ خویش مییابم
در آن سالیانِ گم، که زشتاند
چرا که خطوطِ اندامِ تو را به یاد ندارند!
خانهیی آرام و
انتظارِ پُراشتیاقِ تو تا نخستین خوانندهی هر سرودِ نو باشی.
خانهیی که در آن
سعادت
پاداشِ اعتماد است
و چشمهها و نسیم
در آن میرویند.
بامش بوسه و سایه است
و پنجرهاش به کوچه نمیگشاید
و عینکها و پستیها را در آن راه نیست.
بگذار از ما
نشانهی زندگی
هم زبالهیی باد که به کوچه میافکنیم
تا از گزندِ اهرمنانِ کتابخوار
ــ که مادربزرگانِ نرینهنمای خویشاند ــ امانِمان باد.
تو را و مرا
بیمن و تو
بنبستِ خلوتی بس!
که حکایتِ من و آنان غمنامهی دردی مکرر است:
که چون با خونِ خویش پروردمِشان
باری چه کنند
گر از نوشیدنِ خونِ منِشان
گزیر نیست؟
تو و اشتیاقِ پُرصداقتِ تو
من و خانهمان
میزی و چراغی…
آری
در مرگآورترین لحظهی انتظار
زندگی را در رؤیاهای خویش دنبال میگیرم.
در رؤیاها و
در امیدهایم!
شعر عاشقانه شاملو
عشق
خاطرهییست به انتظارِ حدوث و تجدد نشسته،
چرا که آنان اکنون هر دو خفتهاند:
در این سویِ بستر
مردی و
زنی
در آنسوی.
تُندبادی بر درگاه و
تُندباری بر بام.
مردی و زنی خفته.
و در انتظارِ تکرار و حدوث
عشقی
خسته.
شعر میان ماندن و رفتن شاملو
میان ماندن و رفتن حکایتی کردیم
که آشکارا در پردهی کنایت رفت.
مجال ما همه این تنگمایه بود و، دریغ
که مایه خود همه در وجه این حکایت رفت.
اشعار عاشقانه شاملو
دانلود و مطالعه تمام آلبوم های شاملو:
تمام آلبوم ها به همراه متن کامل هستند.
!روی تصاویر کلیک کنید!

دانلود باغ آینه شاملو + متن اشعار